که جهان رنج بزرگیست، نگارا تو بخند

بخند عزیز دلم!
تو خودت نمیدانی اما من و ذره‌ذره‌ی هوایی که میان‌ مان را پر کرده، خوب می‌دانیم که چطور با هر کرشمه‌ی لبخندت، مرکز ثقل جهان می‌شود آن دو گوشه‌ی لبت که بالا آمده و پوست دور چشمانت که چین چین شده است؛ که چطور آن لحظه، وقتیکه حتی خورشید هم دروغگویی پر ادعاست، منظومه‌ی شمسی نجیبانه و فروتنانه دور گونه های سرخ تو و رویِ ماه تو می‌چرخد؛ و عشق از فلسفه بافی بی‌نیاز می‌شود وقتیکه یک لحظه لبخندت، برای توجیه بی‌نیازیِ جهانم از زمان کافی به نظر می‌آید.
بیا و برایم نامه ای بنویس؛
و من قول می‌دهم کاغذ را بخاطر لمس دستان داغت ملامت نکنم و از اینکه چطور دستان خودم در این گرما یخ کرده‌اند، چیزی نگویم.
تو فقط بیا و بنویس؛
از لبخند های دوباره‌ات؛ از کوچِ اندوه دلت؛ از اینکه فرقی نمیکند چه باشد...
بوی نعنا باشد
یا نان بربری تازه همراهِ املت های دستپخت مامان؛
مهربانیِ یک شاخه نرگس باشد
یا لبخند عابر غریبه ای در خیابان؛
بنویس که در هرحال فرقی ندارد؛
که ساده تر از این حرف ها لبخند زدن را بلدی، عزیزم :)


غبار صبح تماشاست هرچه باداباد 
تو هم بخند، جهان خراب مى‌خندد!

  • ماهی نیلی
دوشنبه ۳۱ تیر ۰۴ , ۲۳:۱۶ سایه های بیداری

به پشتی صندلی لم داده بود ، 

شش دونگ حواسش به ماهی توی تنگ روی میز بود .

رو به ماهی کرد و پرسید : 

تو میدانی سرعت نور چقدر است ؟

چشمهای ماهی گرد و درشت شد . یهویی .

سپس سه تا حباب توی آب رها کرد . 

دخترک لبخندی زد 

و

گفت : آفرین ! درسته . 

ماهی ، یه دور توی تنگ زد و برگشت سر جایش . 

گویی از تشویق دخترک خوشحال بود . 

و انصافا بود . 

دخترک گفت : 

حالا بگو چه چیزی سرعتش از نور بیشتر است ؟ 

اینبار چشمهای ماهی ریز شد . 

دخترک خندید .

ماهی ، سرخ شد 

در « خیال »  دخترک ! 

خوشمزه است ...

 

بی‌اندازه دلنشین بود... :))

و ماهی‌ای که تنها با رقص واژه‌ها شنا می‌کند؛
در جهانِ تخیلی که وسیع‌تر از یک تنگ است.
و دخترکی که دوست دارد ماهی عزیزش عمر زیادی داشته باشد،
اگرچه رنگش سرخ است و 
دلش خیلی خیلی ظریف...

ممنونم از حضور گرم و نگاه زیباتون 🌺

شهرزاد خواب بود 

 

من اما ، بیدار

 

داستان امشب از هزار و یک شب ، همین بود .

 

من نیز خواب رفتم 

 

شهرزاد امشب بیداره؛
با داستانی کوتاه و البته کمی غم‌انگیز...
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

واحــــه :)

واحه در لغت، یعنی قطعه زمینی سرسبز در دل کویر.
به‌عبارتی ساده‌تر، همان رعشه‌ی کوچکِ نور است میان انبوهِ تاریکی؛
آن نخلِ استوار، سیلی‌خورده از بادهای گرم و شرجی؛
آن شکوفه‌ی کوچکِ امید است سربرآورده از دلِ زمختِ زمین.
واحه شاید، دستِ مهرِ خداست بر پیشانیِ تبدارِ زمان،
یا آن لبخندی‌ست که هنگامِ گریه می‌ریزد... :)
Designed By Erfan Powered by Bayan
lk