سیب من در بغل رود، رسیدش تهِ رود
تا بیافکند نظری چشم ملاحت بر عود
آب هم بوسه زند بر تن سرخ سیبم
لیک از مهر دلارام دلم، هیچ نبود
عطر آن طرّهی زلف نگرینش در آب
آب هم دل به دل آن دو چشم قیراندود
باد هم یک نفسی آمد و عطرش بگرفت
سنگ هم از غم هجران نفس چهره کبود
ساقه خاطره ها با دلم افتاد و شکست
سجدهی مسجد عشقی که بُوَد شرک آلود
کمر سبزی شبدر ، به سرم خم بنهاد
تا شدش سایهای بر اغتشاش این همه دود
دلبرم! مرحمتی حال احتضارم کن
منم آن مرد ضعیفی که نشد بینالود
شاهدی بر غمم اینجا بغلم میگرید
گیسوان سر بیدی که تو کردی نابود
پای من نیست اگر رخصت دیدار تو نیست
شاید هم روضهی گنجشک ، دم یارم بود
به وداع ماهی در دل خشکیده ی رود
همه عمری مگرم جز تو گرفتم معبود؟